دلنوشته

تو آسمون همیشه از یه ارتفاعی به بعد، دیگه هیچ ابری وجود نداره. پس هر وقت آسمون دلت ابری بود، با دنیا نجنگ، فقط اوج بگیر.

تقدیم به سعید

احساس آرامش

پی حس همون روزام، پی احساس آرامش
همون حسی که این روزا، به حد مرگ میخوامش

دلم میخواد عاشق شم، آخه فکرت شده دنیام
اگه عاشق شدن درده، من این دردو ازت میخوام

اگه این زندگی باشه، من ازمردن هراسم نیست
یه حسی دارم این روزا، شاید مردم حواسم نیست

اگه این زندگی باشه، اگه این سهمم از دنیاس، من ازمردن هراسم نیست
یه حسی دارم این روزا، که گاهی باخودم میگم، شاید مردم حواسم نیست

بعد تو من از همه دنیا بریدم
باورم کن من به بد جایی رسیدم

لحظه لحظه زندگیمون با عذابه
باورم کن حال من خیلی خرابه

اگه این زندگی باشه، من ازمردن هراسم نیست
یه حسی دارم این روزا، شاید مردم حواسم نیست

اگه این زندگی باشه، اگه این سهمم از دنیاس، من ازمردن هراسم نیست
یه حسی دارم این روزا، که گاهی باخودم میگم، شاید مردم حواسم نیست

دلگیرم از خموشی تقویم روی میز ..

از دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام ....

--------------------





و زمانی که خاطراتت از امیدهایت قوی تر شدند .... بدان که دوران پیری ات آغاز شده است

-----------------------

و چه غصه هایی که باعث سپیدی مویم شد درحالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود...

از بس شکستم داد شکل شکستن بود
اغوش اون تنها سرمایه ی من بود
اومد ولی ای کاش ساکش رو وا می کرد
از وقتی که اومد درگیره رفتن بود

شیرین بهانه بود!
فرهاد تیشه میزد تا نشنود صدای مردمانی که در گوشش میخواندند دوستت ندارد…

.فکرمیکنی خیلی زرنگی ؟ زرنگ استکانه که از همه لب گرفته! زرنگ افتابه که مال همه رو دیده! زرنگ قاشقه که تو دهن همه گذاشته! زرنگ لحاف که رو همه خوابیده! !

تاحالا شده حس كني هيچكس تو دنيا دوسِت نداره؟؟؟

paniz wrote:تاحالا شده حس كني هيچكس تو دنيا دوسِت نداره؟؟؟

اوهوم

چندوقت پیش اینجوری فکر میکردم ولی الان نظرم عوض شده

ghazaleh wrote:

paniz wrote:تاحالا شده حس كني هيچكس تو دنيا دوسِت نداره؟؟؟

اوهوم

چندوقت پیش اینجوری فکر میکردم ولی الان نظرم عوض شده

چرا پانیذ جون مطمئن باش همه ادمای اطرافت دوست دارن اگه کمی دقت کنی میفهمی گلم

---

آره....تقصـ ـیر خودشــ ـه...
مـ ـن خواستم درکـ ـش کنم...من خواسـ ـتم نذارم یــه لحظه هم دلـ ـش بگیره...
دیگه مـ ــهم نیست...دیگه هیــ ـچی مهم نیست...
مگه واسه اون مهم بود که وا3 مــ ـن باشه؟
خودم خیلی خســ ـتم...خــ ـیلی...
مــ ــن دلـ ـم یه لـــبخند میخواد ازت...لبخـــند بزن...
به این لـ ـحظه ها احــتیاج دارم...امادارن مـ ـیگذرن... بدون اینـ ـکه بتونم کـ ــاری کنم...
آدمــ ـایـ ـی که واسه تو بدترینن واسه من بهترینای دنیان !

ايول حميد


درآغوش خداگریستم تاآرامم کند،پرسید: پس آدمت کو؟

گفتم درآغوش حوای دیگریست…

paniz wrote:تاحالا شده حس كني هيچكس تو دنيا دوسِت نداره؟؟؟

خيلي اين حس مياد سراغم..خيلي وقتا هم فك ميكنم اين كسايي كه دوسم دارن يا حداقل تظاهر مي كنن كه دوسم دارن..برا چي اين كارو ميكنن؟

مثه اینکه این حس معضله خیلی از شماهاس من نمیخوام نصیحت کنم اما شماها تو سنی هستید که شاید گاهی اوقات اینطوری حس کنید اما اگه یکمی به دورو برتون دقت کنید میبینید که خیلیها دوستون دارن و واسشون مهمید البته بستگی داره گاهی اوقات ادم منظورش فقط یه شخص خاصیه که اگه اون دوسش نداشته باشه انگار هیچکی دوسش نداره در کل مثبت نگاه کنید

شَرابتـ را بنوش رَفـــیق

بنوش بہ سُلـامَتے فاحشہ ِ هاے شَهـرمـاלּ

کہ ِ جُز خـ ـ ـ ـود

کَسے را نَفروخـتَند

Ehsan Sahib wrote:مثه اینکه این حس معضله خیلی از شماهاس من نمیخوام نصیحت کنم اما شماها تو سنی هستید که شاید گاهی اوقات اینطوری حس کنید اما اگه یکمی به دورو برتون دقت کنید میبینید که خیلیها دوستون دارن و واسشون مهمید البته بستگی داره گاهی اوقات ادم منظورش فقط یه شخص خاصیه که اگه اون دوسش نداشته باشه انگار هیچکی دوسش نداره در کل مثبت نگاه کنید

اورين اورين
همين كه گفتى..موافقم :emami:
هميشه پدر مادرا بچه هاشونو دوس دارن اما يه وقتايى اونا هم نا اميد كردى و مطمئن نيستى كه حسشون مثل قبله يا نه
اون موقع اس كه واقعا دورت كسيو نميبينى كه براش مهم باشى
مخصوصا وقتى همه ى اطرافيانت شديدا برات مهمن

همه دلنوشته ها که نباید غمگین باشه
من یه دونه میزارم که شاد باشه
لطفا با دستا همراهی کنید



شب یلدا کـــه رفتم ســــوی خـانه
گرفتـــــــم پرتقـــــــــــــال و هندوانه
خیـــــار و سیب و شیرینی و آجیل
دوتـــــا جعبه انــــــــــــــار دانه دانه
گـــــــز و خربوزه و پشمک که دارم
ز هــــــــر یک خاطراتی جــــــاودانه
شب یلدا بــــــــوَد یا شـــــــام یغما
و یــــــــــــــا هنگــــــــام اجرای ترانه
به گوشم می رسد از دور و نزدیک
نوای دلکـــــــــش چنگ و چغــــــانه
پس از صرف طعام و چــــای و میوه
تقاضــــــــا کردم از عمّـــــــه سمانه
که از عهــــــد کهـــــــــن با ما بگوید
هم از رسم و رســــــــــوم آن زمانه
چه خوش میگفت و ما خوش میشنیدیم
پس از ایشان مرا گـــــــل کرد چانه
نمی دانم چـــــــرا یک دفعـــــه نامِ-
“جنیفر لوپز” آمــــــــــــــــد در میانه
عیالم گفت:خواهــــــــــان منی تو
و یا خواهــــــــان آن مست چمانه؟
به او با شور و شوق و خنده گفتم
عزیزم با اجــــــــازه، هــــــــــر دُوانه
نمی دانی چه بلوایی به پـــــا شد
از آن گفتــــــــــــــــار پاک و صادقانه
به خود گفتم که”بانی” این تو بودی
که دست همســـــــرت دادی بهانه
خلاصه آنچنــــــــــــــان آشوب گردید
کـــــــــه از ترسم برون رفتم ز خانه
ز پشت در زدم فریـــــــــــاد و گفتم:
“مدونا” هم کنارش، هر سه وانه
و آن شب در به روی مــن نشد باز
شدم چـــــــــون مرغ دور از آشیانه
شب جمعــــــــــــه برای او نوشتم
ندامت نامـــــــــــــه، امّـــا محرمانه
نمی دانم پس از آن نامــــــه دیگر
عیالم کینه بــــــــــــا من داره یا نِه
ولی بگذار- بــــــــــــــا صد بار تکرار-
بگویم آخرین حرفــــــــــــــم همانه

خدایا تو نیمه ی گمشده ی من نیستی که به دنبال تو بگردم تو تمام گمشده ی منی...

غریبه

نمیدانم
گنجشک ها که آنقدر شبیه همند
چطور همدیگر را میشناسند
و نمیدانم
چقدر شبیه من هست
که تو دیگر مرا نمیشناسی!