Log in
Search
Latest topics
» گفت و گوی آزادby Erfan 15/4/2020, 10:28 am
» SE*X AND LOVE2014 آلبوم
by musical123 19/9/2019, 4:11 pm
» دلنوشته
by ehsan.kay 13/7/2015, 3:16 pm
» معرفی آهنگ
by Taraneh 13/6/2015, 12:57 am
» فوتبالي ها
by zizi 4/6/2015, 9:44 am
» الآن داری چی گوش میکنی؟؟؟
by zizi 4/6/2015, 9:43 am
» چطوری امروز ؟؟ !!
by zizi 18/4/2015, 7:01 pm
» *تبریک تولد*
by zizi 13/4/2015, 6:30 pm
» ▶▷▶(Driving You Home)متن و ترجمه ی تک آهنگها◀◁◀
by ehsan.kay 9/4/2015, 11:11 pm
» متن آهنگهای دیگر
by ehsan.kay 12/3/2015, 1:50 pm
» Noche Y De Dia نقد و تحلیل موزیک ویدئو
by SABA 9/3/2015, 6:24 pm
» S*x+Loveمتن و ترجمه ی آهنگهای آلبوم
by NaZaN!N 25/2/2015, 9:02 pm
» عکس های انریکه در مراسم و جشنواره های موسیقی
by SABA 24/2/2015, 9:32 pm
» نقد موزیک ویدیو Bailando
by SABA 19/2/2015, 11:27 pm
» ░▒▓CƎlEb MagaZinƎ▓▒░
by Ehsan Sahib 11/2/2015, 4:41 pm
Most active topic starters
ehsan.kay | ||||
Aisan | ||||
Ehsan Sahib | ||||
Bahare | ||||
MOH3N | ||||
mahgol | ||||
pokohantes | ||||
paniz | ||||
mahboobeh | ||||
afsaneh |
دلنوشته
+27
Mona!
NaZaN!N
raha8
B3-8
Narges
khayyam
yasi
Henrique
4133
Maria
Erfan RS
Nilufar
MOH3N
mahsa
mahboobeh
hamidjj
sainaii
Ehsan Sahib
ghazaleh
Aisan
Taraneh
MarYam
Bahare
afsaneh
mahgol
paniz
ehsan.kay
31 posters
Page 1 of 40
Page 1 of 40 • 1, 2, 3 ... 20 ... 40
Re: دلنوشته
اين همون شعرس كه خودم گفتم....
ان رامش و تپش،عشق بود و مپنداشتمش هوس
اما ان عشاق نادر و دلداده و دلدر دست نبودند چيزى جز....هواى نفس!
اه و افسوس كه جايگزين عشق شد هواى نفسى
و عشق فدا شد تنها براى هوسى
ان هوس دم،همان عشق بود همان احساس غريب و اشنا،در اون دل بود
رامش روح بود،تپش قلب بود...نفس دهر بود
تا بود،بود روح زندگى
نبودش بود مانند تشنگى
منم ان تشنه لبى كه در پى سرابى از رود گذشت
همان كه شب هنگام،در محرابى خويش از خويش گذشت
تا روانش ازاد شود،نَفْسش ارام شود.
نَفَسش روان و فداى يار شود
ديوار را چگونه بايد گشود؟
حر ف دل را چگونه بايد شنود؟
نشنيدند و بنجره را بر او بستند
بر او موعظه كردند و كنار او نشستند
ان رامش و تپش،عشق بود و مپنداشتمش هوس
اما ان عشاق نادر و دلداده و دلدر دست نبودند چيزى جز....هواى نفس!
اه و افسوس كه جايگزين عشق شد هواى نفسى
و عشق فدا شد تنها براى هوسى
ان هوس دم،همان عشق بود همان احساس غريب و اشنا،در اون دل بود
رامش روح بود،تپش قلب بود...نفس دهر بود
تا بود،بود روح زندگى
نبودش بود مانند تشنگى
منم ان تشنه لبى كه در پى سرابى از رود گذشت
همان كه شب هنگام،در محرابى خويش از خويش گذشت
تا روانش ازاد شود،نَفْسش ارام شود.
نَفَسش روان و فداى يار شود
ديوار را چگونه بايد گشود؟
حر ف دل را چگونه بايد شنود؟
نشنيدند و بنجره را بر او بستند
بر او موعظه كردند و كنار او نشستند
Re: دلنوشته
این دیوانگیست ...
که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است
متنفر باشیم ...
که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم
این دیوانگیست ...
که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم بخاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم که از تلاش و کوشش دست بکشیم بخاطر اینکه یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است
این دیوانگیست ...
که همه دستهایی را که برای دوستی بسوی ما دراز می شوند بخاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم
این دیوانگیست ...
که همه شانس ها را لگدمال کنیم بخاطر اینکه در یکی از تلاشهایمان ناکام مانده ایم به امید اینکه در مسیر خود هرگز دچار این دیوانگی ها نشویم
و به یاد داشته باشیم که همیشه ...
شانس های دیگری هم هستند
دوستی های دیگری هم هستند
عشق های دیگری هم هستند
نیروهای دیگری هم هستند
و افق های بهتری هم هستند
تنها باید قوی و پُر استقامت باشیم و همه روزه در انتظار روزی بهتر و
شادتر از روزهای پیش باشیم ...
که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است
متنفر باشیم ...
که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم
این دیوانگیست ...
که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم بخاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم که از تلاش و کوشش دست بکشیم بخاطر اینکه یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است
این دیوانگیست ...
که همه دستهایی را که برای دوستی بسوی ما دراز می شوند بخاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم
این دیوانگیست ...
که همه شانس ها را لگدمال کنیم بخاطر اینکه در یکی از تلاشهایمان ناکام مانده ایم به امید اینکه در مسیر خود هرگز دچار این دیوانگی ها نشویم
و به یاد داشته باشیم که همیشه ...
شانس های دیگری هم هستند
دوستی های دیگری هم هستند
عشق های دیگری هم هستند
نیروهای دیگری هم هستند
و افق های بهتری هم هستند
تنها باید قوی و پُر استقامت باشیم و همه روزه در انتظار روزی بهتر و
شادتر از روزهای پیش باشیم ...
mahgol- انریکه گوش میده
- پست ها : 1094
تاریخ عضویت : 2012-03-31
Re: دلنوشته
بابا چه خبره اینجا عجب شاعرایی...من که ازین کارا بلد نیستم
afsaneh- انریکه فن ارشد
- پست ها : 766
تاریخ تولد : 1992-09-12
تاریخ عضویت : 2012-03-26
سن : 31
مکان : In the arms of a black hole..!
Re: دلنوشته
سلامت می کنم اما
نمیگیرم جوابت را
مرا یک بوسه مهمان کن لب پر التهابت را
تو کاغذپاره می خوانی همه احساس قلبم را
تلافی می کنم من هم نمی خوانم کتابت را
تو ویران منی اما نگاهت ساز ابادیست
بساز ای نازنین منِ، همین تنها خرابت را
گرفتار بیابانم دراین صحرای دلتنگی
کفایت می کند شاید که می بینم سرابت را
نمیگیرم جوابت را
مرا یک بوسه مهمان کن لب پر التهابت را
تو کاغذپاره می خوانی همه احساس قلبم را
تلافی می کنم من هم نمی خوانم کتابت را
تو ویران منی اما نگاهت ساز ابادیست
بساز ای نازنین منِ، همین تنها خرابت را
گرفتار بیابانم دراین صحرای دلتنگی
کفایت می کند شاید که می بینم سرابت را
Re: دلنوشته
آیا تو خوشبختی؟
آیا سقفی بالای سرت هست؟
نانی برای خوردن
لباسی برای پوشیدن
و ساعتی برای خوابیدن داری؟ آری
نامی برای خوانده شدن
کتابی برای آموختن
و دانشی برای یاد دادن داری؟ آری
بدنی سالم برای برداشتن سبد یک پیرزن.
سقفی برای شاد کردن یک کودک
دهانی برای خندیدن و خنداندن داری؟ آری
لحظهای برای حس کردن
قلبی برای دوست داشتن
و خدایی برای پرستیدن داری؟ آری
پس خوشبختی بسیار خوشبخت.
آیا سقفی بالای سرت هست؟
نانی برای خوردن
لباسی برای پوشیدن
و ساعتی برای خوابیدن داری؟ آری
نامی برای خوانده شدن
کتابی برای آموختن
و دانشی برای یاد دادن داری؟ آری
بدنی سالم برای برداشتن سبد یک پیرزن.
سقفی برای شاد کردن یک کودک
دهانی برای خندیدن و خنداندن داری؟ آری
لحظهای برای حس کردن
قلبی برای دوست داشتن
و خدایی برای پرستیدن داری؟ آری
پس خوشبختی بسیار خوشبخت.
mahgol- انریکه گوش میده
- پست ها : 1094
تاریخ عضویت : 2012-03-31
Re: دلنوشته
عمریست تقلید شطرنج بازان فهیم را در میاوریم ؛
ناگاه میفهمیم که اصلا حریفی در کار نیست ما مات بی حرکتی خود شده ایم !
***
بعضی دردها مثل ِ چایی میمونن
با گذشت ِ زمان "سرد" میشن ،
ولی "تلخیش" از بین نمیره ..
***
تمام سپاس من از کسی است که به من نیاز نداشت؛ اما فراموشم نکرد...
***
غریبه بود اشنا شد … عادت شد …عشق شد …هستی شد …
روزگار شد …خسته شد… بی وفا شد …دور شد…بی گانه شد …
فراموش نشد...
ناگاه میفهمیم که اصلا حریفی در کار نیست ما مات بی حرکتی خود شده ایم !
***
بعضی دردها مثل ِ چایی میمونن
با گذشت ِ زمان "سرد" میشن ،
ولی "تلخیش" از بین نمیره ..
***
تمام سپاس من از کسی است که به من نیاز نداشت؛ اما فراموشم نکرد...
***
غریبه بود اشنا شد … عادت شد …عشق شد …هستی شد …
روزگار شد …خسته شد… بی وفا شد …دور شد…بی گانه شد …
فراموش نشد...
Re: دلنوشته
مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .
وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختر جوانی را دید که در کنار در نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟
دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن... را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد
وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختر جوانی را دید که در کنار در نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟
دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن... را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد
mahgol- انریکه گوش میده
- پست ها : 1094
تاریخ عضویت : 2012-03-31
Re: دلنوشته
اگه پرسید ازت هنوز تو فکرمی
بخندُ بهش بگو یه تجربه بودم همین
اگه پرسید تاحالا واسه من گریه کردی
بگو نه ولی بگو گریه کردم که برگردی
حواست نیست چقدر خرابُ داغونم
بدون تو تکُ تنها نمیتونم
چرا انقدر کنار اون تو آرومی
نگو از گریه هام چیزی نمیدونی
حواست نیست به این حالی که من دارم
حواست نیست که من چقدر دوست دارم
حواست نیست همش گریه شده کارم
نفهمیدی من اونم که تورو تنهات نمیزارم
بهش نگو یه سالُ ما باهم زندگی کردیم
نگو یه روز نبودم یه عمر گریه میکردی
بهش نگو که گفتی زندگی بی من نمیشه
قسم خوردی بمونی تا همیشه
بخندُ بهش بگو یه تجربه بودم همین
اگه پرسید تاحالا واسه من گریه کردی
بگو نه ولی بگو گریه کردم که برگردی
حواست نیست چقدر خرابُ داغونم
بدون تو تکُ تنها نمیتونم
چرا انقدر کنار اون تو آرومی
نگو از گریه هام چیزی نمیدونی
حواست نیست به این حالی که من دارم
حواست نیست که من چقدر دوست دارم
حواست نیست همش گریه شده کارم
نفهمیدی من اونم که تورو تنهات نمیزارم
بهش نگو یه سالُ ما باهم زندگی کردیم
نگو یه روز نبودم یه عمر گریه میکردی
بهش نگو که گفتی زندگی بی من نمیشه
قسم خوردی بمونی تا همیشه
Re: دلنوشته
مثبت نخواستيم......منفي نديد........واقعا كه
من تنها نیستم
اشکهایم را دارم
اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری است.
من تنها نیستم
لحظه ها را دارم, لحظه هایی که یکی
پس از دیگری عاشقانه می میرند
تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند.
من تنها نیستم چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود.
چقدر دوست دارم
لحظه هایی را که دلتنگ چشمانت می شوم.
هر لحظه دوریت برایم یک دنیا دلتنگی است
و چقدر صبور است دل من
چرا که به اندازه تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دور هستم .
ولی من باز چشم براهم...
چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هدیه کنی مهربان من
من تنها نیستم
اشکهایم را دارم
اشکهایی که از غم تو بر گونه هایم جاری است.
من تنها نیستم
لحظه ها را دارم, لحظه هایی که یکی
پس از دیگری عاشقانه می میرند
تا حجم فاصله را کمرنگ تر کنند.
من تنها نیستم چرا که خیالت حتی یک نفس از من غافل نمی شود.
چقدر دوست دارم
لحظه هایی را که دلتنگ چشمانت می شوم.
هر لحظه دوریت برایم یک دنیا دلتنگی است
و چقدر صبور است دل من
چرا که به اندازه تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دور هستم .
ولی من باز چشم براهم...
چشم به راهم تا آرامش را به قلب من هدیه کنی مهربان من
Re: دلنوشته
پرواز را خواهم آموخت...شاید مقصد تو باشی...برای رسیدن به تو پرواز که سهل
است...بی وزنی را هم خواهم آموخت...شاید بتوانم اوج بگیرم...شاید در بی
وزنی من نیز عروج پیداکنم...شاید...چگونه زیستن را به من
بیاموز...چگونه سوختن را از پروانه می آموزم...به من بیاموز چگونه چشمانم
را عمرم را زندگی ام را مهرم را وجودم را برای رسیدن به تو صرف کنم...
بارالها
مقصد تویی از راه نمی ترسم لیکن تنهایی سپری کردن سخت است...در این جاده ی
پرپیچ وخم زندگی تنهایم مگذار...مرا به غیر خودت وا مگذار...به غیر از
خودت محتاجم مکن...
پروردگارا مرا از آرزوهای دور و دراز در امان دار
و به صدق عمل آرزوهای ما تنگ میدان ساز و از فریب و سراب آرزوها به سلامت
دار...و روزی مباد که از یاد مرگ غافل باشم...آن سان که مرا آرزوی آن نبود
که به سر آورم ساعتی را از پس ساعت دیگر و و بردارم گامی را از پی گام دگر و
بپیوندم نفسی را نفس دگر و به پایان برم روزی را از پس روز دگر...
ای
خداوند در این جهان آن چنان از عمل صالح برخوردارمان فرمای که وعده ی
دیدار تو را با با همه ی نزدیکی اش دیر شماریم و آتش اشتیاق ما در پیوستن
به تو در دل زبانه کشد آن سان که مرگ سرای انس ما شود که به آن دل بربندیم و
آشیانه ی الفت ما که به سوی آن پر گشاییم و خویشاوند ما که نزدیک شدن به
او را دوست بداریم.
است...بی وزنی را هم خواهم آموخت...شاید بتوانم اوج بگیرم...شاید در بی
وزنی من نیز عروج پیداکنم...شاید...چگونه زیستن را به من
بیاموز...چگونه سوختن را از پروانه می آموزم...به من بیاموز چگونه چشمانم
را عمرم را زندگی ام را مهرم را وجودم را برای رسیدن به تو صرف کنم...
بارالها
مقصد تویی از راه نمی ترسم لیکن تنهایی سپری کردن سخت است...در این جاده ی
پرپیچ وخم زندگی تنهایم مگذار...مرا به غیر خودت وا مگذار...به غیر از
خودت محتاجم مکن...
پروردگارا مرا از آرزوهای دور و دراز در امان دار
و به صدق عمل آرزوهای ما تنگ میدان ساز و از فریب و سراب آرزوها به سلامت
دار...و روزی مباد که از یاد مرگ غافل باشم...آن سان که مرا آرزوی آن نبود
که به سر آورم ساعتی را از پس ساعت دیگر و و بردارم گامی را از پی گام دگر و
بپیوندم نفسی را نفس دگر و به پایان برم روزی را از پس روز دگر...
ای
خداوند در این جهان آن چنان از عمل صالح برخوردارمان فرمای که وعده ی
دیدار تو را با با همه ی نزدیکی اش دیر شماریم و آتش اشتیاق ما در پیوستن
به تو در دل زبانه کشد آن سان که مرگ سرای انس ما شود که به آن دل بربندیم و
آشیانه ی الفت ما که به سوی آن پر گشاییم و خویشاوند ما که نزدیک شدن به
او را دوست بداریم.
Re: دلنوشته
پیشـانــی ام ،
چـسبیدن بـه سیـنـه ات را می خــواهــد ..
و چــشمـانــم ،
خـیس کـــردن ِ پیــراهــنت را !
چـه بغض ِ پـُرتــوقـعی دارم من امـــروز
چـسبیدن بـه سیـنـه ات را می خــواهــد ..
و چــشمـانــم ،
خـیس کـــردن ِ پیــراهــنت را !
چـه بغض ِ پـُرتــوقـعی دارم من امـــروز
Re: دلنوشته
مسلمانی...
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت، هم کلید زندگیست
گفت زین معیار اندر شهرما
یک مسلمان هست آن هم ارمنیست
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ می دانی مسلمانی به چیست؟
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت، هم کلید زندگیست
گفت زین معیار اندر شهرما
یک مسلمان هست آن هم ارمنیست
mahgol- انریکه گوش میده
- پست ها : 1094
تاریخ عضویت : 2012-03-31
Re: دلنوشته
حــــــرف تــــــو که میشــــــود
مــــــن
چقــــــدر ناشیانه,
ادعــــــای بی تفاوتــــــی میکــــــنم!
مــــــن
چقــــــدر ناشیانه,
ادعــــــای بی تفاوتــــــی میکــــــنم!
Re: دلنوشته
خدا رو دوست دارم چون *آی دیش* " همیشه روشنه " خدا
رو دوست دارم چون به همه *پی ام ها* " جواب میده " خدا رو دوست دارم چون
حرفای آدم رو "سند توآل نمی كنه " خدا رو دوست دارم چون هیچ كسی رو "
ایگنور نمی كنه!
رو دوست دارم چون به همه *پی ام ها* " جواب میده " خدا رو دوست دارم چون
حرفای آدم رو "سند توآل نمی كنه " خدا رو دوست دارم چون هیچ كسی رو "
ایگنور نمی كنه!
Re: دلنوشته
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار، گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا» رسیدند؛
آرایشگر گفت: “من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر
گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود
داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟ این همه
درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این
چیزها وجود داشته باشد.”
مشتری لحظه ای فکر کرد، اما جوابی نداد؛ چون نمیخواست جروبحث کند.آرایشگر گفت: “من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد.”
مشتری پرسید: “چرا؟”
آرایشگر
گفت: “کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود
داشت آیا این همه مریض میشدند؟ بچههای بیسرپرست پیدا میشدند؟ این همه
درد و رنج وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این
چیزها وجود داشته باشد.”
آرایشگر
کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. در خیابان مردی را دید با
موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده..
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت: “به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.”
آرایشگر با تعجب گفت: “چرا چنین حرفی می زنی؟ من اینجا هستم، همین الان موهای تو را کوتاه کردم!”
مشتری
با اعتراض گفت: “نه! آرایشگرها وجود ندارند؛ چون اگر وجود داشتند، هیچ کس
مثل مردی که آن بیرون است، با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا
نمیشد.”
آرایشگر گفت: “نه بابا؛ آرایشگرها وجود دارند، موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.”
مشتری
تایید کرد: “دقیقاً! نکته همین است. خدا هم وجود دارد! فقط مردم به او
مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند. برای همین است که این همه درد و رنج
در دنیا وجود دارد.
Re: دلنوشته
پسرک جلوی خانومی را میگیرد و با التماس میگوید :
خانم ! تو رو خدا یه شاخه گل بخرید زن در حالی که گل را از دستش میگرفت
نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد , چه کفش های قشنگی دارید !
زن لبخندی زد و گفت:برادرم برایم خریده است دوست داشتی جای من بودی؟؟
پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت : نه ولی دوست داشتم جای برادرت بودم !
... تا من هم برای خواهرم کفش می خریدم…
خانم ! تو رو خدا یه شاخه گل بخرید زن در حالی که گل را از دستش میگرفت
نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد , چه کفش های قشنگی دارید !
زن لبخندی زد و گفت:برادرم برایم خریده است دوست داشتی جای من بودی؟؟
پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت : نه ولی دوست داشتم جای برادرت بودم !
... تا من هم برای خواهرم کفش می خریدم…
mahgol- انریکه گوش میده
- پست ها : 1094
تاریخ عضویت : 2012-03-31
Re: دلنوشته
دلم گرفته است...
دلم به اندازهي تمام آدمها گرفته است...
ساز زندگي كوك است، خورشيد آن بالاها ميرقصد، زمين بي وقفه ميچرخد و
هنوز هم روز،شب ميشود و شب، روز...
هيچ چيز كم نيست، به جز....
و نميدانم «من» كجاي اين زندگي ايستادهام...
اين روزها، همه چيز اين دنيا برايم معماست
دلم به اندازهي تمام آدمها گرفته است...
ساز زندگي كوك است، خورشيد آن بالاها ميرقصد، زمين بي وقفه ميچرخد و
هنوز هم روز،شب ميشود و شب، روز...
هيچ چيز كم نيست، به جز....
و نميدانم «من» كجاي اين زندگي ايستادهام...
اين روزها، همه چيز اين دنيا برايم معماست
Re: دلنوشته
....رفت بی انکه مرا به خدا بسپارد
....نمیدانم خدارا فراموش کرد یا مرا
......اما من میسپارمش به خدا
....همان خدایی که اورا به من نسپرد
....نمیدانم خدارا فراموش کرد یا مرا
......اما من میسپارمش به خدا
....همان خدایی که اورا به من نسپرد
MarYam- انریکه فن با کلاس
- پست ها : 255
تاریخ تولد : 1998-04-07
تاریخ عضویت : 2012-03-27
سن : 25
مکان : ...No Where...
Re: دلنوشته
سخت است حرفت را نفهمند،
سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند،
حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد
وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ،
اشتباهی هم فهمیده اند.
سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند،
حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد
وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ،
اشتباهی هم فهمیده اند.
Re: دلنوشته
خدایا ...
هیچ می دانی که همیشه به موقع
به دادِ دلم.. تو می رسی ؟؟!
آنجا که خسته ام ..
آنجا که دل شکسته ام ..
آنجا که ازهمه ی عالم و ادم گسسته ام ..
همیشه تو همان دستی هست
که می گیری از دلم غبارِغمها را،
خدایِا..... سپاس
mahgol- انریکه گوش میده
- پست ها : 1094
تاریخ عضویت : 2012-03-31
Re: دلنوشته
بچه ها ببخشید یه سوال : اینجا فقط قطعه هایی رو که خودمون نوشتیم میذاریم یا مال نویسندگان بزرگ هم هستن؟
Taraneh- انریکه گوش میده
- پست ها : 1290
تاریخ تولد : 1995-12-13
تاریخ عضویت : 2012-05-30
سن : 28
مکان : Tehran
Re: دلنوشته
نه خانومی هر دلنوشته جالبی که داری میتونی بذاری
ممکنه مال خودتم نباشه
ممکنه مال خودتم نباشه
mahgol- انریکه گوش میده
- پست ها : 1094
تاریخ عضویت : 2012-03-31
Re: دلنوشته
مرسی مهگل جونم!
نوشته هایی از دکتر علی شریعتی:
غم قفس به کنار,آنچه عقاب را پیر می کند؛پرواز زاغ بی سروپاست...
*
درد من زندگی در حصار برکه نیست,زندگی با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده...
*
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتگی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد
بدین سان بشکند دایم
سکوت مرگبارم را...
نوشته هایی از دکتر علی شریعتی:
غم قفس به کنار,آنچه عقاب را پیر می کند؛پرواز زاغ بی سروپاست...
*
درد من زندگی در حصار برکه نیست,زندگی با ماهیانی است که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده...
*
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتگی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته سازد
بدین سان بشکند دایم
سکوت مرگبارم را...
Taraneh- انریکه گوش میده
- پست ها : 1290
تاریخ تولد : 1995-12-13
تاریخ عضویت : 2012-05-30
سن : 28
مکان : Tehran
Page 1 of 40 • 1, 2, 3 ... 20 ... 40
Page 1 of 40
Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum