:★: دیـالوگ های مانـدگار :★:

سخنانی از استنلی کوبریک:
-برای ساختن یک فیلم –که کاملا ساخته ی
خودت باشد - ، که قبلا من هم انجام دادم، تو شاید مجبور نباشی در باره ی
"چیز دیگری" خیلی زیاد بدانی، ولی تو باید (به صورت اجبار (MUST))
فیلمبرداری بلد باشی!

-"احساس و لمس کردن تجربه(دیگران) " اصل
مهمی است ، نه توانایی دراز گویی کردن (!) و تحلیل آن.(آفرین! درازگویی
همون گنده گویی خودمونه! )
-من هرگز در مدرسه چیزی یاد نگرفتم و تا نوزده سالگی هیچ کتابی را ،برای لذت از آن، نخواندم!
-هنر عبارت است از دوباره شکل دادن زندگی اما زندگی جدیدی نمیسازد وهمچنین باعث زندگی نمیشود.
-من همیشه نمیدانم که چه چیزی میخواهم! ولی همیشه میدانم که چه چیزی نمیخواهم!
(ساختار جمله اش هم جالبه: (I do not always know what I want, but I do
know what I don't want) فقط یک not رو جابه جا کرده و یک جمله ی زیبا
ساخته!)
-ادب،هنری در حال مرگ است.

سخنانی از براندو به جانی دپ:

مراقب باش که آدم ها فقط نقاب های معدودی تو جیبشون دارن.

همه چيز پيچيده تر از اون چيزيه که فکرش رو بکني،شما فقط يک دهم چيزي که حقيقت داره رو ميتونيين ببينين
ميليونها رشته کوچيک به هر تصميمي که اختيار مي کنين وابسته هستن
هر زمان که انتخاب تازه اي ميکنين مي تونيين زندگي خودتون رو نابود کنين
اما شايد تا بيست سال بعدش هم نفهميد...
اونا مي گن چيزي به اسم سرنوشت وجود نداره اما وجود داره، اون رو شما مي سازيد
با وجود اينکه دنيا مدت هاي بسيار طولانيه که به حيات خودش ادامه ميده
شما فقط براي مدت کوتاهي از کسري از يک ثانيه اينجا هستيد
يعني بيشتر زمانتون واسه وقتي که مرديد و يا هنوز متولد نشديد سپري شده
اما وقتي زنده هستيد باز براي "هيچ" منتظريد...
سالها رو در انتظار يه تماس تلفني، يه نامه ويا يه نگاه ، از يک نفر يا يه
چيز به خيال اينکه بهترش مي کنيد هدر مي ديد،و هرگز پيش نمياد يا شايد به
نظر برسه که پيش اومده ،اما واقعا اينطور نيست
بنابراين وقت ناچيز خودتون رو در حسرتي بي مقدار صرف مي کنيد
و يا با اميد بي انداره تري به اينکه شايد اتفاق خوبي بيفته اتفاقي که باعث بشه فکر کنيد عاشق کسي شديدو حقيقت اينه که من خيلي عصباني ام
و حقيقت اينکه من واقعا احساس ناراحتي ميکنم
و تمام طول اين مدت من وانمود مي کردم که حالم خوبه فقط واسه اينکه بتونم ادامه بدم ...

بخشي از فيلم
Synecdoche , New York ( Charlie Kaufman )

نئو: «من فکر کردم این واقعی نیست.»
مورفیس: «ذهن تو اونو واقعی می‏کنه.»
نئو: «یعنی اگه توی ماتریکس کشته بشی، اینجا هم می‏میری؟»
مورفیس: «جسم، بدون ذهن نمی‏تونه زنده بمونه.»

ماتریکس

Red the blood of angry men
Black the dark of ages past
Red a world's about to down
Black the night that ends at last...

سرخ،خون مردان خشمگین
سیاه،تاریکی دوران گذشته
سرخ،دنیایی که در حال طلوعه
سیاه،شب که بالاخره به پایان میرسه...
دیالوگی از آنژولراس،رهبر گروه آ.ب.ث
از فیلم زیبای بی نوایان

یه پایان تلخ…….بهتر از یه تلخیه بی پایانه… شهاب حسینی…درباره الی..

Papillon لوییس: این تنها راه نجات ماست، مگه نه؟ پاپیون: آره لوییس: فکر میکنی موفق بشیم؟ پاپیون: مگه فرقیم میکنه؟!

فتاح: «بکش تو خاک خودمون.»
پیمان: «خاک خودمون؟! خاک من کجاست فتاح؟ خاکی که توش عشق جرمه؟ خاکی که جوونشو به جایی می‏کشونه که حالا این همه آدم منتظرن مغزشو متلاشی کنن؟»
اواز قو

[You must be registered and logged in to see this link.]
قاضی: اسم؟
برشت: شما خودتون می دونین
قاضی: می‌دونیم اما شما خودت باید بگی.
برشت: خب. من رو به خاطر برتولت برشت بودن محاکمه می‌کنین. دیگه چرا باید اسمم رو بگم؟
قاضی: با این حال باید اسمتون رو بگین. اسم؟
برشت: من که گفتم. برشت هستم.
قاضی: ازدواج کرده اید؟
برشت : بعله

قاضی: با چه کسی؟
برشت: با یک زن

خنده حضار در دادگاه

قاضی: شما دادگاه رو مسخره می‌کنید؟
برشت: نه این طور نیست.
قاضی: پس چرا می‌گویید با یک زن ازدواج کرده‌اید؟
برشت: چون واقعا با یک زن ازدواج کرده‌ام!
قاضی: کسی را دیده‌اید با یک مرد ازدواج کند؟
برشت: بعله!
قاضی: چه کسی؟
برشت: همسر من. او با یک مرد ازدواج کرده است .
خنده حضار در دادگاه
(کوله وامپه) برتولت برشت 1932

mozart: uoy volv i tub

mozart after 10 sec: tish i'm tea.

خواهشا برعکس نخونیدش به خصوص دومی رو.

رضا: میدونی چند وقته پدر منو درآوردی؟ هی دوا، دکتر، آزمایش .. .من اصلا بچه نمی خوام، تو رو هم اینجوری نمی‌خوام. توی قبلیت کجا رفته؟


لیلا - داريوش مهرجويي

elizabeth: Are you afraid of God???
booker: No, I'm afraid of you.

Bioshock Infinite

!جیم کری :می دونی اشکال زندگی واقعی چیه؟ تو لحظات حساس موسیقی نداره

bioshock infinite

Bring us the girl and wipe away the debt.

جمله ای که همه جا دیوونه می کنه آدم رو.

Mehrbod wrote:bioshock infinite

Bring us the girl and wipe away the debt.

جمله ای که همه جا دیوونه می کنه آدم رو.

ببخشید معنیشو فهمیدم ولی منظورش چیه؟؟

من خمی خوام برم رو تخت و مغزمو داغون کنم.

-می خواین خود کشی کنین؟؟؟؟

-نه من گفتم فقط می خوام مغزمو داغون کنم.

بوی خوش یک زن

Mehrbod wrote:من خمی خوام برم رو تخت و مغزمو داغون کنم.

-می خواین خود کشی کنین؟؟؟؟

-نه من گفتم فقط می خوام مغزمو داغون کنم.

بوی خوش یک زن

یا همون بوی خوش یک زن واقعا فیلم زیباییه Scent of a Woman فیلم 
و در قسمت هایی چنان اوج میگیره که مخاطب رو با مسائل عمیق انسانی درگیر میکنه!
دیالوگی که مهربد ازش یاد کرد از همین قسمت هاست!اما اوجی که در ذهن همه میخکوب میشه و واقعا شورانگیزه،سخنرانی پایانی کلنل اسلید با بازی فوق العاده زیبای آل پاچینو است!
 
-حرفتون تموم شد آقای اسلید؟
-من تازه گرم شدم
 از وقتی این دیلوگ بین مدیر مدرسه و کلنل رد و بدل میشه نفس ما هم مثل چارلی و دانش آموزان در سینه حبس میشه و این کلنل به ظاهر خشن و مغرور سالن رو به وجد میاره!
-از وقتی وارد اینجا شدم،این کلمات رو شنیدم: مهد و گهواره رهبران
اما وقتی شاخه ای بشکنه،این مهد هم سقوط میکنه و در واقع الان هم در حال سقوطه!
سازنده ی مردان،آفریننده رهبران!مراقب باشید چه رهبرانی رو پرورش میدین!
من قاضی نیستم،اما میدونم چارلی هیچکس رو نمیفروشه تا آیندش رو بخره!و دوستان باید بدونید به این میگن درستی و کمال!به این میگن شجاعت!
و این کسیه که باید ازش رهبری ساخته بشه...

پدرم یه معتاد بود. یه شب از همه شب دیوونه تر شد. چاقو رو گرفت طرف مامانم. می خندید وقتی این کار رو می کرد. بعد اومد طرف من. 
چرا اینقدر جدی هستی پسرم؟؟؟؟
چاقو رو چسبوند به دهنم.
-چرا اینقدر جدی هستی پسرم 
Why so serious
Joker
واقعا خیلی حیف بود. خیلی زود مرد. من عاشق نقشاش تو بتمن و بروکبک هستم. 
:(

[You must be registered and logged in to see this image.]

به چیت می نازی ؟؟؟؟به یه من ریش!!!!به ریش نیست که به ریشه است -
علی اوسیوند اخراجی ها