دلنوشته

..

خدا ميبارد بر سر جوانه هاي غمو شوقو عشق.....

امشب كه بارونيه سنخيت داره اين

Paniz

توی دنیا به دنبال چشم زیبا نباش ، سعی کن معنای نگاه زیبا رو بفهمی !

اين يه دلنوشت واقعي از خودمه


باز هم اشكانِ تكه پاره ي ابرها مرا به تماشاي هق هق و غرّششان كردند.
به سمت پنجره بي اختيار،كشيده شدم
در نظاره ي باران،تنها نبودم..پنجره ها با من بودند...
چه مبهمبود آن صدا...صدايي در آواي قطره هاي باران آميخته شده بود
مرا ميخواند...صداي سكوت پنجره ها بود كه عاجزانه مي ناليدند
آن ها درد مرا فهميده بودند وقتي شاهد اشك ريختن بي اختيار منو آسمان و مهتاب بودند...وقتي حتي طراوت شبنم و ياس آرام بخش آتشم نبود
حالا اين وظيفه ي من بود كه درد آن هارا بشنوم...
بايد درد پنجره را شنيد...!

این آخرین بارم بود.
“با عجله رفتنت” را عکس میگیرم و در کنج تاریکخانه قلبم برای همیشه نگاه میدارم،
تا یادم باشد تاریکیِ خانه قلبم از بی عشقی نبود.
از اعتماد بود.
دیگر…
بازگشتت را…
انتظار نمیکشم…
برو به سلامت

از پل نامردان عبور نکن ، بگذار آب تو را ببرد . . .
از ترس شیر به روباه پناه نبر ، بگذار شیر تو را بخورد . . .
ببر باش و درنده ، ولی از کنار آهوی آرمیده به آرامی بگذر . . .
(کوروش بزرگ )

مــانـــده بـــــــودي اگـــــــر نـــــــازنيـــنم ، زنــــــدگي رنــگ و بــــويِ دگر داشــــت ...

خدا كمكشون كنه..خيلي سخته
حالا اينا شانس اوردن هوا گرمه مث ورزقان تو برف و بارون نموندن
***

تَلخــــے ِ اَلكُل و بـِــﮧ جونْ ميخَرَم

فَقَط بـِخاطِرِ اينكـِــﮧ مُوقِع ِخُوردَنَش بـِگَم:

ميزَنَم بـِسَلامَتـــــے ِ كَســـــے كِــــﮧ

هيچوَقتْ نَفَهميد چـِقَد

دوستـَــــــشْ دارَم

وقتی مال یکی دیگه میشی
تازه همه یادشون میفته
تو هم وجود داشتی…..!